هر چه گویم عشق را شرح وبیان چون به عشق ایم خجل باشم ز ان

عاشقی پیداست از زاری دل         نیست بیماری چو بیماری دل  


عشق از قدرت اللی ناشی شده و با کلام ادمی قابل تفسیر نیست.عشق و اشتیاق به هم وابسته اند.و چه نعمتی است این عشق که خداوند انرا در وجود ادمی قرار داد تا انرا بالفعل تبدیل کند.


عطار میگوید:


                    عشق چیست از خود بیرون امدن        خرقه در دریای پر خون امدن

                    گر بدین دریا فرو خواهی شدن             نیست هرگز روی بیرون امدن

                    لازمت باشد اگر عاشق شوی              ترک کردن عقل ومجنون امدن


عشق زیباست و دل نشین و مست کننده

عطار در منطق الطیر می گوید:((ذره ای عشق از افاق به))

اگر عشق را درک کنیم و مفهوم واقی انرا بفهمیم

دانشمندان وصاحبنظران  گفته اند: عشق درد نیست ولی درد اورد  بلا نیست ولی بلا اورد.

عقل و جان حجابی است که مانع رسیدن به عشق می شود اگر اینگونه بنگریم

یعنی گذر از عقل و گذر از جان در راه عشق.و اینگونه است که عشق معنا پیدا میکند و معشوق

جلوه گر میشود

بنده نمی توانم که بگویم عشق بر چه چیزی خوب یا بد است این را به عهده خوانندگان محترم میگذارم

ولی جالبه به قسمت کوتاهی از حکایتی از عطار اشاره کنم که بسیار زیبا بیان میکند که عشق چه تاثیراتی دارد

شیخ صنعان پیر عهد خوش بود                                        در کمال هر چه گویم بیش بود

شیخ بود او در حرم پنجاه سال                                    با مرید و چهارصد صاحب کمال

هم عمل هم علم با هم داشت                                       هم عیان کشف هم اسرار داشت

این داستان شیخی است که صاحب کمال بوده و دارای مریدان بسیار.            

به دلیل طولانی بودن ابیات از بسیاری از ابیات فاکتور گرفته و در حد نیاز به چندین بیت اشاره میشود

شیخ خوابی می بیند و به همین دلیل عزم سفر به روم میکند

می باید رفت سوی روم زود           تا شود تدبیر این معلوم زود

چهارصد مرد مرید معتبر                پسروی کردند با او همسفر

در راه سفر به دختری بر می خورند

از قضا را بود عالی منظری            بر سر منزل نشسته دختری

دختری ترسا و روحانی صفت        در ره روح الله اش صد معرفت

شیخ غاشق دختر میشود

دختر ترسا چو برقع بر گرفت         بند بند شیخ را اتش گرفت

گرچه شیخ انجا نظر در پیش کرد        عشق ان بت روی کار خویش کرد

...

...

...

شیخ ایمان داد وترسایی خرید      عافیت بفروخت و رسوایی خرید

گفت چون دین رفت چه جای دل است         عشق ترسا زاده کار مشکل است

...

...

...

چون مریدانش چنین دیدند زار                    جمله دانستند کافتاده دست کار

پنددادندش بسی سودی نبود                    بودنی چون بود بهبودی نبود

شیخ در بی قراری از معشوق

گفت با رب امشبم را روز نیست                 یا مگر شمع فلک را سوز نیست

در ریاضت بوده ام شبها بسی                    خود نشان ندهد چنین شبها کسی

جمله شب در خون دلجون مانده ام             پای تا سر غرق در خون مانده ام

مریدانش برای اینکه شیخ را به خود بیاورند  هر یک سخنی کفتند:

همنشینی گفت ای شیخ کبار                   خیز این وسواس را غسلی بر ار

شیخ گفت امشب از خون جگر                    کردهام صد بار غسل ای بی خبر

ان دگر یک گفت تسبیحت کجاست               کی شود کار تو بی تسبیح راست

گفت تسبیحم بیافکندم ز دست                  تا توانم در میان زنار بست

ان دگر یک گفت ای پیر کهن                       گر خطایی رفت بر تو توبه کن

گفت کردم توبه از ناموس وحال                    تا بیم از شیخی وحال و محال

ان دگر یک گفت ای دانای راز                       خیز و خود را جمع کن اندر نماز

گفت کو محراب روی ان نگار                        تا نباشد جز نمازم هیچ کار

ان دگر گفت تا کی زین سخن                     خیز در خلوت خدا را سجده کن

گفت اگر بت روی من اینجاستی                     سجده پیش روی او زیباستی

ان دگر گفتش پشیمانیت نیست                  یک نفس درد مسلمانیت نیست

گفت کس نبود پشیمان بیش از این              تا چرا عاشق نبودم پیش از این

ان دگر گفت با یاران بساز                             تا شویم امشب سوی کعبه باز

گفت اگر کعبه نباشد دیر هست                   هوشیار کعبه ام در دیر مست

ان دگر گفتش دوزخ در ره است                    مرد دوزخ نیست هر کو اگه است

گفت اگر دوزخ شود همراه من                      هفت دوزخ سوزد از یک اه من

ان دگر گفتش  که امید بهشت                      باز گردد و توبه کن زین کار زشت

گفت چون یار بهشتی روی هست                گر بهشتی بایدم این کوی هست

ان دگر گفتش برو ساکن بباش                     باز ایمان اور و مومن بباش

گفت جز کفر از من حیران مخواه                    هر که کافر شد از او ایمان نخواه

این داستان بسیار زیاست پیشناهاد میشه حتما مطالعه کنین

(با عرض شرمندگی امکان داره یه کلمه از بعضی ابیات جا افتاده باشه که شما به بزرگواریتون ببخشد چون دسترسی به کتاب منطق الطیر نداشتم)

هدف بنده از اینکه به این داستان اشاره کردم همین صحبتهای بین مردان و شیخ بود

درک مطلب و ارتباط ان با بحث به عهده خوانندگان محترم

کلام اخر:

به قول حافظ:

                  روح پدرم شاد که میگفت به استاد              فرزند مرا هیچ نیاموز بجز عشق

در زمانه ای که ظلمت و تاریکی و انحرافات شیطانی در مسیر زندگی انسانی به وفور یافت میشود.تنها راه نجات وسعادت همانا حضرت امام حسین(ع)که نور هدایت و کشتی نجات وباب صراط مستقیم است

اوست که رساننده انسانها به سر منزل حضرت دوست و نشاندهنده راه مستقیم وکمال واقعی انسان است

تنها عشق جاودانه عشق به خاندان ال رسول الله(ص) است و گرمترین عشق ان عشق  به ابا عبدالله(ع) است.همانا یارانش که مجنون و دیوانه حسین(ع) بودند.عشقی را جستجو کنیدکه به تلخی منتهی نگردد.دوستی بیابید که به بیراهه نکشاند و در همه حال مدد کارتان باشد.

امام حسین(ع) دوستی استکه به بیراهه نمی بردزیرا دوستی او دوستی با خداست و همانا راهش خدایی است.


عشقش به تلخی نمی رود چون عشق الهی است ومدد وکرامتش از روی مهرورزی و عادت است


هفت شهر عشق را عطار گشت

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

حضرت اباالفضل العباس(ع) را بیشتر بشناسیم

نامش عباس

فرزند علی(ع)

از مادری پاک به نام ام البنین

در چهارم شعبان سال ۲۶ه.ق زاده شد.

مادرش که نام اصلی او فاطمه بود از قبیله بنی کلاب که مردانی بسیار شجاع داشت بعد از شهادت حضرت فاطمه الزهرا(س)همسر حضرت علی شد.

انکه مردی به قامت تاریخ!شمشیرش ایمان.سپرش تقوی.نیزه و زوبینش عدالت.از نگاهش شجاعت میباردو در جبینش نور خدا جاری است.چون کوهی بر اسب نشسته .اسبی که خروش دریا را در سینه دارد.به پاسبخشی از خیام حرم اباعبدالله الحسین(ع) مشغول است.

خیامی که قرنهاست نه فقط در کربلا که در جایجای زمین بر پاست انکه پدر فضیلت است و در عاشورا هفتاد داغ دید .هفتاد لاله پر پر بوییدهفتاد مرغ عشق رادر پرواز سرخشان بدرقه کردو دوستانش را به خدا هدیه داد.

و بدینسان جاودانه شد.



ازدواج حضرت عباس(َع)و فرزندان او:


به خوبی روشن نیست که حضرت عباس(ع)در چه سالی ازدواج نمود.ولی نظر به اینکه ان حضرت هنگام شهادت پدر ۱۴سال داشت میتوان حدس زد که ازدواج ان در عصرامامت امام حسن(ع) بوده است.

حضرت عباس(ع)با لبابه دختر عبیدالله بن عباس که پسر عموی پیامبر(ص)بود ازدواج کرد.

لبابه از بانوان ارجمند بودواز حضرت دارای دو فرزند به نامهای فضل الله و عبید الله شد.

نسل حضرت عباس (َع) ازجانب عبید الله ادامه یافت واز این نسل رادمردان بزرگو عالمان وفقیهان بزرگی به وجود امدند.مانند ابویعلی حمزه بن قاسم که نوه حضرت عباس(ع)در نسل پنجم است و مرقد مطهرش در نزدیکی حله دارای گنبد و بارگاه است.و مانند علی بن ابراهیم بن ابی جعفر.حسن بن عبیدالله بن ابی الفضل که نوه ان حضرت در نسل سوم است ومرقدش دارای گنبد و بارگاه ملکوتی و زیارتگاه مهم در قم است.(قسمت اخر خیابان باجک).و به عنوان شاهزاده سید علی(یا شاه سید علی)معروف است.

مرحوم علامه سید عبدالرزاق مقرم در کتاب خود((العباس))برای حضرت عباس(ع) شش فرزند(پنج پسر و یک دختر)ذکر کرده است و مینویسد:

مادر فضل الله وعبید الله لبابه بودو مادر یا مادران فرزندان دیگرش به نامهای حسن.قاسم(عبدالله)ومحمد ودختری که نامش معلوم نیست.ام ولده بود.

مرحوم سید محسن امین(ره)دو نفر از فرزندان حضرت عباس(ع) به نامهای محمد و عبد الله را در شمار شهیدان کربلا میشمرد.

علامه مروی یک فرزند او را یعنی محمد را جزء شهدای کربلا شمرده است.

در میان فرزندان حضرت عبیدالله دارای مقام بسیار ارجمند بود و از یاران و اصحاب امام سجاد به شمار می امد

ان حضرت هر گاه که او را می دید و به یاد فداکاری های عمویش عباس(ع)می افتاد و گریان می شد.

تا زمان باقی است اباالفضل(ع) زنده خواهد بود و خونش در رگهای حقیقت.زندگی را جریان می بخشد چشمانش در ظلمات شبهای ظلم.مهتابی و پر فروغ؛دستانش در خیام همیشه بر پای عاشورا و عمود خیمه امام حسین(ع)خواهد ماند.

هفتاد مرغ عشق به سرداری او در پهنه اسمان ایثار.پرواز سیمرغ ثار را.تا خدا دنبال میکنند

هفتاد لاله در دشت سینه و هفتاد داغ بر دل او پرچمی میشوند که در دست های امام حسین(ع)تا عرش و تا قیامت گسترش خواهد داشت؛و عاشورا هر روز تکرار می شود

انکه حسین(ع) را می بیند! از خیمه بیرون امده است تا به پاسبخش هر شب حرم کربلاییان سری بزند. او سپهسالار لشکر خویش را.به خطاب (برادرمن)می خواندو اباالفضل العباس(ع)سرشار از عطر این همه مهربانی. او را باز هم (مولای من)مینامد.

اما در روز عاشورا چنین نخواهد بود؛او در کنار علقمه.وقتی سر خون الود خویش را بر دامن زهرای اطهر(س)میبیند جسارت خواهد یافت  تا ارزوی نهایی عمر خویش را جامه عمل بپوشاند  و زاده فاطمه را (برادر)خطاب کند.


                  عباس جان!

            عباس جان!

            اسمان تکیه به دستان تو دارد عباس

            مرغ می خانه گریبان تو دارد عباس

            عباس جان ابر

            عباس جان ابر هرگاه که میبارد از اندوهی بغض

            شرم از تشنگی روی تو دارد عباس

چرا قیام امام حسین و نهضتش کوششی برای بدست اوردن قدرت نیست

رجالی که در پی قدرت هستند.پیش از انکه به پا خیزند نیروی خود را ازمایش میکنند نیروی دشمن دا در نظر میگیرندقدرت افکار عمومی را می سنجندو در پی تهیه مقدمات میروند.هنگامیکه قوای خود را با قوای دشمن متقارب دیدند و شصت درصد پیروزی را از ان خود تشخیص دادند قیام میکنند.

قیام امام حسین (ع) اینگونه نبود حضرت در تمام دوران حکومت معاویه میتوانست به جمع قوا بپردازد نیرو تهیه کند.دعوت سری انجام دهد.ولی اینکارهارا انجام نداد.

قیام حضرت ناگهانی بود .موعد قیام که رسید.به پاخاست .لشکری نداشت.نیروی شکننده ای نداشت. از رشد مردم اگاه بود.میدانست که افکار عمومی قدرتی ندارد همه خردمندان و سیاست مداران عصر می دانستند که قیام او با شهادت همراه خواهد بود.قدم جلو گذاردند کوشش ها کردند که از این کار منحرفش گردانند.نپذیرفت.

خودش نه تنها یقین داشت که شام را فتح نمی کند بلکه میدانست کوفه را نیز نمیتواند به تصرف در اورد.ولی به پا خاست زیرا هدفی که در قیام داشت هدف دیگری بود.

نهضت حسین(ع)((جهاد فی سبیل الله))بود نه((نهضت فی سبیل النفس)) و حسین(ع) سرور مجاهدان در راه خداست.

در رفتار امام حسین ع  نکته ها به چشم میخورد که تا امروز همگان حیرت زده مات و مبهوت ایشانند.

چند نکته:

ایشان از طرفی به سوی کوی شهادت میرود و از طرفی برای جلوگیری از خونریزی کوشش می کند.

زهیر که عثمانی و در دستگاه یزیدبود را دعوت میکندو از زهیر عثمانی زهیر علوی.و از زهیر یزیدی زهیر حسینی میسازد وراه شهادت را به او نشان میدهد ولی از دعوت برادرش محمد حنفیه خودداری میکند.

اهل کوفه و اهل مکه ومدینه را دعوت نمیکند ولی اهل بصره را دعوت میکند.به بصره نمی رود ولی به سوی کوفه میرود.

یارانش را ازاد می گذارد و میگوید بیعتم را از شما برداشتم ولی به دعوت ابن سعد و شمر و یاران دشمن میپردازد.حربن یزید ریاحی را که فرمانده سپاه یزید بود را دعوت میکند تا ازاده زندگی کندو ازاده بمیرد ولی از عبیدالله جعفی میگذرد.

کیست این حسین(ع) و چه حسابی در کار اوست.؟!!!


و عجب کشتی نجاتی استکه حتی از نجات دشمنان نمی گذرد و عجب لطانی است که بر قلبها حکومت میکند.


فرش بر رونق بازار حسین می نازد

عرش بر جلوه رخسار حسین می نازد

ابر بر اشک عزادار حسین می نازد

قبر شش گوشه به زوار حسین می نازد

کربلا هم به علمدار حسین می نازد

عزادار حسینی

انقدر دلم گرفته که نمیدونم چیکار کنم بی کی بگم

چرا هر کسی به خودش اجازه میده جای خدا باشه؟

چرا هر کسی به خودش اجازه میده به جای مولام حسین باشه؟

چرا امر به معروف ونهی از منکر بهانه ای شده برای یه دسته از ادمای خشک مذهب و...

اینا پس کی میخوان بفهمن امربهمعروف ونهی از منکر شرایط داره؟

چرا فکر میکنن تا ریش گذاشتن رفتن مسجد یا چادر مشکی سرشون کردن جواز امر به معروف گرفتن

یا اجازه دارن حرافی کنن.؟

الان داشتم فیلم هیئت امسالو میدیدم

که یاده حرفای بعضیا افتادم بازم دوباره دلم بدجوری سوخت.

اونایی که از هیئت ما ایراد میگرن(هیئت قران و عترت قیطریه.حاج اقا حبوباتی)و خیلی از هیئتهای دیگه تو محرم.

که میگن خانومای هیئتتون بد حجابن

بد لباسن یا بعضیاشون برای عزاداری نمیان و...


شما که دم از عزاداری و محجوبی میزنین به نظر من برین به جای این حرفا امام حسین رو بشناسین

که نگین امام حسین راضی نیست.خدا راضی نیست عزاداری با ای لباسارو با این سروشکلو.



هر کسی با هر لباسی با هر طرز تفکری که تو هیئت عزاداری مولامون باشه یا حتی از کنارش بگذره

به نظر من با دعوتنامه خانوم فاطمه زهرا و امام حسین اونجان.

که این برای من عین یقینه.که اگه نمی خواستن اونجا نبودن.پس حالا که هستن باید بهشون احترام گذاست.من به شخصه خاک پای همشونو میبوسم

صددر صد این درسته که باید حرمت مجلسو حفظ کنن  یا لباس مناسب بپوشن ولی اینو یادمون نره که اگه دعوت نشده بودن اونجا نبودن.چون سرورانمون با علم به اینکه اونا چه تیپ ادمهایی هستن دعوتشون کردن پس ما بهتره کاسه داغتر از اش نباشیم.چون ما مو میبینیمو اربابامون پیچش مو

الان میخوام در یه مطلبی بنویسم در مورد اینکه چرا قیام امام حسین و نهضتش کوششی برای به دست اوردن قدرت نیست؟

یه مطالبی داره که به درک این موضوع عزادارای حسینی کمک میکنه

اگه متوجه منظورم نشدین من در خدمتم.


فقط میتونم بگم حسین بن علی بگذره از کسانی که از این حرفا میزنن



ببخشید که دلم اینهمه پر بود


                                    از کعبه و بت خانه تا مسجد و می خانه

                             مقصود خدا عشق است باقی همه اقسانه

حرف دل

باب صراط مستقیم

اگر دم وباز دم به معنای تجدد حیات ادمی تلقی شود.تنفس بی اکسیژن عاشورا نه تنها سخت بلکه محال است.

انان که خارج از این ماجرا تصور زیستن میکنندمرده هایی هستند که رنج حرکت را بر خود هموار کرده اند.

                                   کل یوم عاشورا  کل ارض کربلا

جگرسوزترین روز تاریخ درخونین ترین سرزمین این کره خاکی قبله مکتبی شد کوتاه ترین راه را برای وصول به عرش ترسیم کرد.راهی به اندازه ظهر تا غروب عاشورا.


در زمانه ای که ظلمت و تاریکی و انحرافات شیطانی در مسیر زندگی انسانی به وفور یافت میشود.تنها راه نجات وسعادت همانا حضرت امام حسین(ع)که نور هدایت و کشتی نجات وباب صراط مستقیم است

اوست که رساننده انسانها به سر منزل حضرت دوست و نشاندهنده راه مستقیم وکمال واقعی انسان است

تنها عشق جاودانه عشق به خاندان ال رسول الله(ص) است و گرمترین عشق ان عشق  به ابا عبدالله(ع) است.همانا یارانش که مجنون و دیوانه حسین(ع) بودند.عشقی را جستجو کنیدکه به تلخی منتهی نگردد.دوستی بیابید که به بیراهه نکشاند و در همه حال مدد کارتان باشد.

امام حسین(ع) دوستی استکه به بیراهه نمی بردزیرا دوستی او دوستی با خداست و همانا راهش خدایی است.


عشقش به تلخی نمی رود چون عشق الهی است ومدد وکرامتش از روی مهرورزی و عادت است



                                            تمام عالم باشند عاشق حج الهی

                              ولی من حاجی عشقم به حج کرببلایی