شاخه گلی برای مزار


از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
» ابرهای تار » تو را « صبح » پوشانده اند
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای ست که قربانی ات کنند


پ.ن

از گریه های امپراطور فاضل نظری

نظرات 4 + ارسال نظر
سهند دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ http://baroni.blogsky.com/

سلام ...
خیلی خوب مینویسی ...مرسی لذت بردم
باران که میبارد
دلم برایت تنگ تر میشود؛
راه می افتم
بدون چتر
من بغض میکنم،
آسمان گریه

سهند – جزیره ی بارونی

M.M چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:37 ب.ظ

سلام
چی بگم ....

سلام
هر چی دوست دارین...

حسل دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:42 ب.ظ http://taraavosh.blogsky.com

از کی بود شعرش؟ یاد یکی از پستای خودم افتادم

سلام
فاضل نظری

فرشته جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:46 ب.ظ http://www.asayeshgah.mihanblog.com

سلام
واقعا شعر با مفهوم و زیبایی بود
ممنون از شما و شاعر این شعر زیبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد