اخر سال

امسال هم گذشت

اومدم به روز کنم برای اخر سال  و تبریک عید و از این جور حرفا

وقتی میخوای یه پست جدید بزاری بستگی به شور و حال اون لحظه ای داره که می خوای بنویسی

اومدم خیلی خوشحال به روز کنم که خوندن وبلاگ یکی از دوستان خوشحالی و ذوق نوشتنم رو از بین برد

پس فقط همین:

بیایید تا زمانی که میتوانید سخن بگویید

بگذارید کلامتان مهر امیز باشد

پیش از ان که دستها از حرکت باز بمانند

بیایید هر اندازه که میتوانیم ببخشیم

تا زمانی که ذهن میتواند کار کند

بیایید اندیشه هایی پاک و بزرگوارانه و مقدس داشته باشیم



پ ن:

سال نو مبارک با ارزوی سالی شاد و سرشار از تندرستی و سلامتی

زندگی زیبا

بعضی وقتا که احساس میکنم داره یه سری مسایل رو یادم میره یا زرق وبرق زندگی داره حواسمو پرت میکنه

یه سری به خونه یکی از دوستانم  در محله راه اهن تهران میزنم

خودش متولد ۶۹ خانمش هم متولد ۷۰

۳ساله ازدواج کردن

هر دوتاشون دانشجو هستن ازدواجشون خیلی جالب بود نسبتشونو یادم نیست ولی با هم فامیلن

تو مجلس بله برون قرار شد پدر مادر داماد خرج تحصیل پسرشونو بدن پدر مادر عروس هم خرج تحصیل دخترشونو  ماهانه هم هر دو خانواده یه پولی بدن برای خرجی خونشون تا درس داماد تموم شه بره سر کار.خونشونم طبقه بالای خونه پدر داماده

.وضع مالی هر دو خانواده هم کاملا معمولیه.

بریم سر اصل مطلب:


وقتی که پامو میزارم توی خونه نقلی قشنگشون انگار که دیگه توی این شهر نیستم  از خیلی چیزایی که تو زندگی های الان میبینیم(بهتره نگم) خبری نیست با هر نفسی که میکشم خوشبختیشونو احساس می کنم  به راحتی میشه حضور خدا رو تو خونشون حس کرد  

یه زندگی عادی و معمولی و سرشار از سادگی...

وقی اونجام پدرش هم میاد بالا که با هم صحبت کنیم یه خونواده امام حسینی دو اتیشن  ساعتها حرف برای گفتن داریم  بگذریم

تازه یادم رفت بگم:

امیر عباس کوچولو هم به دنیا اومده دیگه نباید بهشون بگیم ذوج دیگه خانواده شدن.اسمش رو من گذاشتم

ده اول ماه محرم یه شب تو هیت بعد عزاداری بهم گفت اقا مهدی خانمم بارداره بچمونم پسره به نظر شما اسمشو چی بزاریم ؟

بهش گفتم چی بگم والا من زیاد مقید اسم اینا نیستم چون اگه انشاالله ازدواج کردم خدا بهمون دختر عنایت کرد که میگم مامانش هرچی بگه اگه هم پسر بود که خیلی وقته خودم انتخاب کردم 

امیر عباس میزارم(عزیزم امیر عباس افکاری)

خیلی ذوق کرد(اونم خیلی به اقا امیر علقمه ارادت داره)رفت به خانمش گفت و اسم پسرشون الان امیر عباس کوچولوی ماست.


پ ن:

هنوز هم خیلی جاها زمین زیباست زندگی زیباست عشق زیباست انسان زیباست...


پ ن2:

خیلی جای تعرف و نتیجه گیری داشت ولی به همین سادگی و کوتاهی کفایت میکنه





اى عشق همه بهانه از توست ...

اى عشق همه بهانه از توست ...

امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید: عشق جنونى است الهى ، که به آن بیرون آید ذات معلوم از غمام کثرات صفات و صافى شود از کدورت اعتبارات و مرتفع شود کثرات عقلیه از او به نور عشق تا صاحب این مقام به درجه اخلاص رسد.
و عشق غیور و شرکت سوز است و در جهان غیر از خود را باقى نمى گذارد، آرى خداوند متعال تمام عالم را آینه وجود خود و مظهر اسماء و صفاتش ‍ ساخت تا انسان به هر کجا مى نگرد جز او نبیند و جز مهر او در دل نکارد و بلکه دریابد که اصلا غیر اویى وجود و هستى ندارد و هر چه هست کف روى آب است .
و عشق چون دامان کسى را گرفت مانند عشقه آرام آرام به سر تا پاى وجود مى تند و مى پیچد و از او تغذیه مى کند تا آن جا که تمام هستى وى را بسوزاند و خشک گرداند و در آخر چون به آن نگاه کنى مى بینى که تمام آن وجود عشقه است و عشق است و کس دیگرى به جاى نیست . به قول مولانا:
عشق آن شعله است کاو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت                 


تیغ لا در قتل غیر حق براند
در نگر زان پس که بعد لا چه ماند                            


ماند الا الله ، باقى جمله رفت
شاد باش اى عشق شرکت سوز زفت                     

این صاعقه آسمانى هر روز دلى دیگر را ویران مى کند، این شعله محبت هر روز در خرمن پروانه دیگرى زبانه مى کشد و این دریاى خروشان هر روز غرقه اى دیگر مى طلبد.
شاید هم روزى نام تو را صدا کنند!
شاید نام تو هم در میان اسیران کمند آن کمان ابرو پیدا شود!
منتظر صدایش هستى ؟
از آن سوى خورشید، از آن سمت دریا
صدایم کن صدایم کن
تو لبخند سرخى ، پس از شام یلدا
از این تیرگى ها، رهایم کن
بارقه اى که بزرگان را به این عرصه پر ماجرا کشاند فقط براى قلب انها نبود که براى من و تو نیز این نفحات مى وزد. باید دلمان بیدار باشد تا آن را بربائیم و آن گوهر مقصود را دریابیم .

گفت پیغمبر که نفحت هاى حق
اندرین ایام مى آرد سبق         


گوش هش دارید این اوقات را
در ربائید این چنین نفحات را     


نفحه اى آمد، شما را دید و رفت
هر که را مى خواست جان       بخشید و رفت                        


نفحه اى دیگر رسید آگاه باش
تا از این هم وانمانى خواجه     تاش                                      


گر سوخت مرا جلوه دیدار عجب نیست
 کان شمع ،دل دیوانه من  بود 


اری و برای ما هم چه بسا همین هاست که غل و زنجیر وجودمان شده و دست و پایمان  را بند زمین کرده والا راه اسمان برای پیمودن است                
به راستی در غمار عشق ای دل کی بود پشیمانی؟
و دل من اگر نشدنی بود چرا عده ای شدند و من نشوم؟                                                                
و اگر ندیدنی بود چرا عدهای دیدند و من نبینم ؟      
واگر نرسیدنی بود چرا عده ای رسیدند و من نرسم..